هادیشهر
کلیاتی در باره محال گرگر ، تاریخ و سرنوشتاین منطقه ، بزرگان ادیبان شاعران و کلاً در باره گذشته و حال و ...مطالب خواندنی گوناگون و متنوع...

اولين تاثيرپذيري هنري از اطرافيان؟

خب، من در بخشي به نام «گرگر» از توابع آذربايجان شرقي به دنيا آمدم. «گرگر» نامي بسيار كهن و به معني تختگاه، پايتخت و يكي از اسما دهگانه خداوند در دين زرتشت است. گرگر همچنين منطقه‌اي بسيار قديمي و داراي پيشينه غني تاريخي و فرهنگي است و چهار طايفه بسيار بزرگ دارد كه يكي از آنها طايفه ماست كه به طايفه بيجاني‌ها معروف است. همه افراد اين 4 طايفه باسواد بودند. عاشوراهاي گرگر نيز بسيار پربار و مفصل بود و با اين‌كه در مراسم و تعزيه‌ها، شعرها تركي خوانده مي‌شد اما آواها، نواها و موسيقي‌ آنها، موسيقي اصيل ايراني و موسيقي رديف دستگاهاي ايراني بود. بنابراين از همان اوايل كودكي يا بهتر بگويم از وقتي كه چشم گشودم و به همراه پدر و مادرم براي ديدن اين مراسم به كوچه و خيابان مي‌رفتم، گوشم با اين نواها و صداها آشنا شد و تحت‌تاثير موسيقي ايراني قرار گرفتم. علاوه بر اين پدرم هم، مردي كتابخوان، اهل مطالعه، هنرمند و هنردوست بود و با اين‌كه به ظاهر امروزي و اهل كت و شلوار و كراوات بود اما آدم بسيار مومني بود و اشراف زيادي بر تعزيه داشت. اهل آواز هم بود و صداي بسيار خوبي داشت و در ايام محرم و عاشورا نقش امام حسين(ع)‌ و حر را خيلي خوب بازي مي‌كرد. به دنيا آمدن و بزرگ شدن در چنين خانواده و محيط و منطقه‌اي مسلما تاثير بسزايي در ايجاد حال و هوا و روحيه هنري در من داشت.

اولين معلم مدرسه؟

آقاي سيراني، اولين معلم من بود كه به نظرم از بهترين معلم‌هاي دنيا و بي‌نظير بود. آن ‌زمان يعني سال 1340 كه من رفتم مدرسه و باب بود كه با فلك و تنبيه به بچه‌ها درس مي‌دادند، او با بازي به ما درس مي‌داد. آقاي سيراني 50 40 سالي داشت ولي به نظر ما پير مي‌آمد. يادم هست يكي از بچه‌ها الفبا را ياد نمي‌گرفت. آقاي سيراني ما را توي حياط مدرسه برد و يكي از بچه‌ها را دراز كرد و از يك نفر ديگر هم خواست به طور افقي بالاي سر او بخوابد، بعد هم سر و پاهايش را كمي كج كرد و گفت: خب، اين شد آي با كلاه (آ.) بعد هم يكي از بچه‌هاي كوچولو را (به اسم زينالي) صدا كرد و گفت: جمع و مچاله شو و بنشين زير اين (همان كسي كه دراز شده بود)، شد (ب.) آقاي سيراني علاوه بر بازي درس‌ها را با شعر هم به ما ياد مي‌داد. شعرهايي كه هنوز كاملا در حافظه‌ام مانده، مثل «دويدم و دويدم، سر كوچه رسيدم و...»

اولين دوستان و همكلاسي‌هايتان؟

رسول و نصرت، از همكلاسي‌ها و دوستان صميمي‌ام بودند كه هر سه در يك نيمكت مي‌نشستيم. (من وسط و آن دو نفر در دو سر نيمكت.) اما متاسفانه هر دوي آنها در جواني مردند. رسول تصادف كرد و نصرت هم سوخت. پسردايي (داوود) و پسرعمويم (نادر) نيز، از اولين دوستان و همكلاسي‌هايم بودند.

 

نگاهي گذرا به كارنامه هنري پيرنياكان

داريوش پيرنياكان متولد 1334 منطقه گرگر از توابع آذربايجان شرقي و فارغ‌التحصيل موسيقي از دانشكده هنر دانشگاه تهران است.

منطقه قديمي و فرهنگي گرگر و عاشوراهاي پربارش كه با تعزيه‌ها و مراسم پرشور و آهنگيني همراه بود و تلفيقي از هنز و مذهب را به رخ مي‌كشيد، بعلاوه رشد و نمو زير بال و پر پدري هنرمند و هنردوست، از همان بدو تولد و كودكي، بستر ذهني مناسبي را برايش فراهم كرد تا بيش از هر چيز به موسيقي حساسيت نشان دهد. حساسيتي كه كمي بعدتر و در سن 12 10 سالگي به واسطه تشويق و راهنمايي و فضاي هنري كه برادر هنردوست و محقق‌اش در خانه ايجاد كرده بود، به عشق و علاقه‌اي شديد و گريزناپذير تبديل شد.

پيرنياكان از 12 سالگي آموزش موسيقي و نوازندگي تار را نزد حسين محوري آغاز كرد و با محمدصفر عذاري آن را ادامه داد. عشق وافر به موسيقي نه‌تنها او را براي فراگيري بيشتر و بهتر از تبريز به تهران و پاي درس استاد علي‌اكبر شهنازي (به مدت 7 سال)‌ كشاند كه باعث شد رشته پزشكي را نيز ناتمام رها كند و صندلي‌هاي دانشكده هنر را بيازمايد.

پيرنياكان از سال 1352 همكاري با مركز حفظ و اشاعه موسيقي را آغاز كرد كه علاوه بر اجراي كنسرت‌هاي گروهي متعدد و استفاده از محضر اساتيدي همچون داريوش صفوت (رئيس مركز)، محمود كريمي، هرمزي و عبدالله دوامي، خود نيز همزمان آموزش به دانشجويان مبتدي را شروع كرد. او سه‌تار را نيز در همين مركز و نزد استاد فروتن فراگرفت. او همچنين همكاري با محمدرضا شجريان استاد آواز ايران را از سال 1358 آغاز كرد كه اين آشنايي و همكاري به ضبط و انتشار بيش از 20 كار مشترك در قالب كاست و سي دي و برگزاري 200 كنسرت داخلي و خارجي (بعد از انقلاب)‌ انجاميد.

اين مطلب را در ضميمه جام جم ( نسل 3 ) همين لينك مطالعه فرماييد .

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد